رادمهررادمهر، تا این لحظه: 12 سال و 11 ماه و 26 روز سن داره

رادمهر

مامو چی شدی تو؟

پنجشنبه سه تایی رفتیم ددر... چه عصر خوبی بود، اما جمعه؛ چه جمعه بدی بود! خیلی بد... از صبح تو تب داشتی... کم بود اما تنت داغ بود؛ شربت دادم بهتر شدی اما تا اثر می رفت دوباره... عصر شد، بردیمت بیرون، بازی می کردی و می خندیدی اما تنت داغ بود؛ به دکترای کشیک نمی تونم اعتماد کنم، ترسیدم ببرمت یه چیزی بگن که من جا به جا غش کنم یا یه تشخیص اشتباه... نمی دونم، دیشب تا صبح کنار خودم خوابوندمت... خواب که نه، تو ناله می کردی و منم گریه... وای از اون ساعتی که می خواستم دارو بهت بدم؛ چرا اینجوری می کنی؛ یه مامان وقتی می خواد به نی نیش دارو بده به اندازه کافی داغون هست، اینو درک کن، پس دیگه تو با گریه و مامان مامان صدا زدن حال این مامان نالان رو بدتر نک...
27 آبان 1391

مامو...

: رادمهر اسمت چیه؟ : مامو : چی ؟ : مامو آخه رادمهر کجاش شبیه ماموئه؟ مامو اصلا... تازگیا روزی ١٠٠ بار اسمت رو ازت می پرسم تا تو بگی مامو و من دهن خوشمل خوشمزه ات رو بوسه بارون کنم... مامو دوستت دارمممممممممم
23 آبان 1391

دون دون جونم...

آخ که چه دون دون خوشجلی... کی؟ خب تو دیگه... ماجرا از این قرار بود که مامانی و بابایی مثل همیشه زحمت کشیدن و تو رو برای واکسن بردن... منم که مثل همیشه فقط گریه تا کار تو تموم شه....بعد از واکسن که هر دوتا رو هم به دستت زدن اومدی خونه و شاد و خندون...خلاصه قطره استامینوفن کار خودش رو کرد و جلوی تب رو گرفت بعد از دو روز که ما فکر می کردیم همه چی تموم شده تو شب خوابیدی صبح بلند شدی دیدم دونه دونه رو صورتت ریخته بیرون ...٤ یا ٥ تا بود... اول فکر کردم پشه است حتی دنبال پشه خیالی هم گشتیم اما بعد فهمیدیم که شما مثلا سرخک گرفتی... خلاصه بابا جون می رفت و می اومد به تو می گفت دون دون جونم، منم دعواش می کردم مثلا... دیگه ...
20 آبان 1391

عمو... عمو

به حساب فامیلی و این حرفا تو عمو نداری اما برای خودت به اندازه یه دنیا عمو جور کردی... تو این دنیا برای تو غیر از بابا و بابابزرگا بقیه آقایون عموان... می ریم سوار آسانسور بشیم به آقای همسایه می گی عمو...عمو... آقای همسایه هم می گه آخی منو می گه، جان عمو بعد از نونش به تو تعارف می کنه تو هم نه نمی گی و یه تیکه جدا می کنی و می خوری ( جالبش اینه که خونه خودمون نون نمی خوری ها)...تو پیاده رو آقاهه داره تند تند می ره تو داد می زنی عمو عمو... برمی گرده نگاهت می کنه و لبخند می زنه... تو ماشین نشستی برای همه دست تکون می دی، بعضیا برات دست تکون می دن و بعضیا هم نگاهت نمی کنن و میرن ... یه بار یکی گفت برادر زاده ام منو این جوری با عشق صدا نم...
20 آبان 1391

رادانم 18 ماهه شد

عزیز دل مامان ١٨ ماهه شدی... یعنی یک سال و نیمه... یک و سال و نیمه که من دارم تمرین می کنم تا شاید بشم انگشت کوچیکه مامانایی مثل مامان خودم... ١٨ ماهه که خونه ما دیگه مرتب نیست... تقریبا هیچ چیزش سرجاش نیست غیر از گاز و یخچال و این جور چیزا... ١٨ ماهه که میز پذیرایی رفته گوشه خونه... ١٨ ماهه که زیر مبلا و صندلیا پر از هویج نصف نیمه  تا ماشین کوچولو و لگوئه... ١٨ ماهه که روی همه وسایل خونه مون جای ١٠ تا انگشت کوچولوئه... ١٨ ماهه که خواب شبانه مون آگاهانه است...١٨ ماهه که یه بشقاب کوچولوی عکس دار رنگی رنگی به میز غذامون اضافه شده... ١٨ ماهه که یه جفت کفش کوچولو اومده تو جاکفشی... ١٨ ماهه که یه صدای خنده به خنده های خونه مون اضافه شده.......
14 آبان 1391

لغت نامه رادمهر

انگوم... انگوم این وقتیه که در یخچال باز شده و تو چشمت خورده به انگورای توی یخچال ساعه... ساعه این وقتیه من از سر کار اومدم و دارم ساعتم رو از دستم باز می کنم ( یعنی ساعتت رو بده به من) دادا... به داداش سینا و داداش پارسا می گی (کلا خودت رو راحت کردی) زی... وقتیه که زیتون دادم بخوری و خیلی خوشحالی گوگه... وقتیه که دارم گوجه می ریزم تو غذا و تو دیدی (یعنی با زبون خوش به من گوجه بده) سزی... انواع سبزی رو شامل می شه نی نی ... همه بچه ها می شن نی نی( یعنی بچه ١٠ سالشه ها اما تو بهش می گی نی نی ) هاپو... شامل کلیه عروسک های پولیشی می شه این... این وقتی اسم چیزی رو نمی دونی می شه این توو...توو یعنی توپ (اگ...
10 آبان 1391

من و رادان و قایم موشک

آخ که چه کیفی می ده آدم با تو قایم موشک بازی کنه... من این ور صندلی روی زمین می شینم و چشم می ذارم تو اون ور صندلی می ایستی و منو نگاه می کنی، بعد من مثلا می یام تو رو پیدا کنم، نگاهت نمی کنم و هی الکی می گم رادان رادان کجایی و تو می خندی و من مخصوصا نگاهت نمی کنم چون می خوام بیشتر و بیشتر این صدای قشنگ رو بشنوم، بعد یهو می یای جلوم و خودتو به زور بهم نشون می دی منم از خدا خواسته بغلت می کنم و سفت می چسبونمت به خودم و از اعماق وجودم نفس می کشم... آخیششش رادان بغلمه... می شه همیشه با هم از این بازیا بکنیم؟ من قول می دم خسته نشم اما تو هم قول بده همیشه مثل الان پایه باشی؛ وقتی می یای دستم رو می گیری و منو با خودت می بری تو اتاقت تا ...
3 آبان 1391
1
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به رادمهر می باشد